1 گر صبر و زر بودی مرا، کارم چو زر میشد ز تو بی صبرم، ارنه کار من نوعی دگر میشد ز تو
2 زان روی همچون مشتری گر پرده برمیداشتی روی زمین پر زهره و شمس و قمر میشد ز تو
3 پس بینشان افتادهای، ورنه پس از چندین طلب روزی من دلخسته را آخر خبر میشد ز تو
4 بر یاد داری: کز غمت شبها به تنهایی مرا هم سینه پر میشد ز غم، هم دیده تر میشد ز تو؟
5 زان جام لعلت گه گهی میریز آبی بر جگر دل خستهای، کش سالها خون در جگر میشد ز تو
6 گر روز میکردم شبی با رویت اندر خلوتی شب روز میگشت از رخت، شامم سحر میشد ز تو
7 ور بیرقیبان ساعتی نزدیک ما میآمدی ایوان ما پر شاهد و شمع و شکر میشد ز تو
8 لیلی اگر واقف شدی از ما چو مجنون، هر نفس آشفتهتر میشد ز من، دیوانه تر میشد ز تو
9 گر چرخ گردان داشتی در دل ز مهرت ذرهای کارش چو کار اوحدی زیر و زبر میشد ز تو