1 گر باخبرست مرد و گر بیخبرست آغشتهٔ این قلزم بیپا و سر است
2 خورشید اگر تشنه بود نیست عجب هر ذرّه از او هزار پی تشنهتر است
1 دولت عاشقان هوای تو است راحت طالبان بلای تو است
2 کیمیای سعادت دو جهان گرد خاک در سرای تو است
1 گفتم که «هزار رونق افزون گیری گر تو کم یک شکر هم اکنون گیری»
2 گفتا: «شکر از لبم گرفتی بیرون» یا رب که چگونه جست بیرون گیری
1 یکی دیوانه بودی بر سر راه نشسته بر سر خاکستر آنگاه
2 زمانی اشک چون گوهر فشاندی زمای نیز خاکستر فشاندی
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به