- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر از موج گهر نشنیدهای رمز خروش او بیا شور تبسم بشنو از لعل خموش او
2 حیا ساقیست چندانی که حسنش رنگ گرداند ز شبنم میزند ساغر بهار گلفروش او
3 چمن جام طرب در جلوهٔ شاخ گلی دارد که خم گردید از بار سبوی غنچه دوش او
4 ندانم بوالهوس از گردش ساغر چه پیماید که شد پا در رکاب از صورت پیمانه هوش او
5 خروشی میکند توفان چه از دانا چه از نادان جهان خمخانهای دارد که این رنگ است جوش او
6 نباید بودن از پشت و رخ کار جهان غافل چو زنبور عسل نیشی است در دنبال نوش او
7 غرور خود سری را چارهٔ دیگر نمیباشد مگر گردد خیال خاک گشتن عیب پوش او
8 نوای صور هم مشکل گشاید گوش استغنا چه نازم بر دل افسرده و ساز خروش او
9 زبان بوی گل جز غنچه بیدل کس نمیفهمد فغان نازکی دارم اگر افتد به گوش او