1 گر معرفت نامتناهی یابی درعین همه نور الهی یابی
2 بیرون ز تو نیست خویشتن را بشناس از خود بطلب هر آن چه خواهی یابی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 قدمی نه در آ در این دریا عین ما جو به عین ما از ما
2 هر که با ما نشست از ما شد بلکه گر قطره بود شد دریا
1 دُرد دردش خورده ام تا صاف درمان یافتم دل ز جان برداشتم تا وصل جانان یافتم
2 کار جمعی شد پریشان در هوای زلف او گرچه من جمعیت از زلف پریشان یافتم
1 هرچه مقصود تو است آن گردد هرچه گوئی چنین چنان گردد
2 آفتاب ار چه شب نهان گردد روز روشن چو شد عیان گردد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به