مرا از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1728

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم

1 مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم وگر درم نگشایی مقیم درگاهم

2 چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم

3 کجا روم به سر خویش کی دلی دارم من و تن و دل من سایه شهنشاهم

4 به توست بیخودیم گر خراب و سرمستم به توست آگهی من اگر من آگاهم

5 نه دلربام تویی گر مرا دلی باقی است نه کهربام تویی گر مثل پر کاهم

6 نه از حلاوت حلوای بی‌حد لب توست که چون کلیچه فتاده کنون در افواهم

7 ز هر دو عالم پهلوی خود تهی کردم چو هی نشسته به پهلوی لام اللهم

8 ز جاه و سلطنت و سروری نیندیشم بس است دولت عشق تو منصب و جاهم

9 چو قل هو الله مجموع غرق تنزیهم نه چون مشبهیان سرنگون اشباهم

10 اگر تتار غمت خشم و ترکیی آرد به عشق و صبر کمربسته همچو خرگاهم

11 اگر چه کاهل و بی‌گاه خیز قافله‌ام به سوی توست سفرهای گاه و بی‌گاهم

12 برآ چو ماه تمام و تمام این تو بگو که زیر عقده هجرت بمانده چون ماهم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر