- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری انصاف ده که کار ز انصاف میبری
2 خود نیست نیم ذره محابای کس تو را فریاد تا چه شوخی، وه تا چه کافری
3 هر صبح و شام عادت گردون گرفتهای هم پردهای که دوزی هم خود همی دری
4 از دیده جام جام ببارم شراب لعل چون بینمت که یاد یکی دون همی خوری
5 خوی زمانه داری از آن هر زمان چنو صد را فروبری و یکی را برآوری
6 از تو کجا گریزم کز بهر بند من هر دم هزار دام به هر سو بگستری
7 خاقانی از هم به تو نالد ز بهر آنک از تو گریز نیست که خصمی و داوری