گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا از عبدالقادر گیلانی

عبدالقادر گیلانی

عبدالقادر گیلانی

عبدالقادر گیلانی

گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا

1 گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا

2 سرومن آغشته در اشک جگرخون من است فارغم گر باغبان نگذاشت در بستان مرا

3 نیست فرقی در میان شخص من با سایه ام بس که در آتش فکنده این دل سوزان مرا

4 حال من چون پیر کنعان شد کنون چون بینمت بس که آمد سیل اشک از دیده گریان مرا

5 جامه جان چاک شد در وادی عشق و هنوز هرطرف صد خار غم بگرفته دامان مرا

6 همچو من یارب که گردد بی نصیب از وصل یار ای که دور انداختی از صحبت جانان مرا

7 این که با مردم مدارا می کنم از بهر توست ورنه کی پروا بود از قول بدگویان مرا

8 خانه من گلخن و فرش من از خاکستر است تاکه چون محیی بخوانی بی سروسامان مرا

عکس نوشته
کامنت
comment