1 اگر به سوی من آیی ای مه ز حال زارم شوی تو آگه
2 به رحم آید دل تو ناگه نمایی با من تو لطف و احسان
3 به دام زلف و به تار گیسو اسیر کردی تو جان و دل را
4 به تیغ ابرو نمودی قتل و کشیدی یکسر به تیغ مژگان
1 بس که هستی همه سامان وجود عدم است ساز قانون بقا را ز فنا زیر و بم است
2 دوستان بیهوده در عالم امکان هرگز دلآسوده مجویید که بسیار کم است!
1 هرکه نوشد از قضا گر جام مشحون تو را میکند درس ادب نیرنگ افسون تو را
2 در طریق عشق اندر وسعتآباد جنون نگذرد غیر از سمند وهم هامون تو را!
1 هرکه را باشد نظر ترک قباپوش مرا آفرین گوید تحمل کردن هوش مرا!
2 از خیال قامتش اکنون عصا میبایدم بار سنگین فراقش کرده خم دوش مرا