1 اگر به سوی من آیی ای مه ز حال زارم شوی تو آگه
2 به رحم آید دل تو ناگه نمایی با من تو لطف و احسان
3 به دام زلف و به تار گیسو اسیر کردی تو جان و دل را
4 به تیغ ابرو نمودی قتل و کشیدی یکسر به تیغ مژگان
1 ای ز موج طلعتت نظاره در گردابها حیرت آیینه باشد شوخی سیمابها!
2 احتیاجی نیست در کویش به شمع دل مرا شمع را نوری نباشد در شب مهتابها
1 حیات طغرل از عشق حبیب است جفای طغرل از دست رقیب است
2 بود طغرل اسیر زلف جانان به طغرل هرچه آید یا نصیب است
1 نباشد التفاتی با من اکنون تیغ قاتل را که سازد ناخدا در موج خونم مطلب دل را!
2 به یاد حسرت لعلش من از خود میروم هردم که میبندد به دوش ناله من بار محمل را