-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر دهد یارت امان ایمن مشو ور ببخشاید، به جان ایمن مشو
2 آن زمان کت گوید: ای من جمله تو جمله مکرست، آن زمان ایمن مشو
3 روی او را گر ببینی آشکار باز خواهد شد نهان، ایمن مشو
4 گر کنارت، گوید: از زر پر کنم تا نبندی در میان، ایمن مشو
5 وقت بیگاهست، ها! گامی بپوی دزد همراهست، هان! ایمن مشو
6 گر شوی ایمن ز خوف دزد، نیز از خلاف کاروان ایمن مشو
7 ور نماز و روزه گمراهت کند از غرور این و آن ایمن مشو
8 چون نهد دیوانهای دانات نام عاقلی؟ خود را بدان، ایمن مشو
9 از کرامات ار بپری در هوا از هوا و از هوان ایمن مشو
10 ای که اندر بینشانی میروی از حریف بینشان ایمن مشو
11 اوحدی،چون سرش آمد بر زبان سر نگه دار، از زبان ایمن مشو