- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر به تحفه جانان هزار جان آری محقر است نشاید که بر زبان آری
2 حدیث جان بر جانان همین مثل باشد که زر به کان بری و گل به بوستان آری
3 هنوز در دلت ای آفتاب رخ نگذشت که سایهای به سر یار مهربان آری
4 تو را چه غم که مرا در غمت نگیرد خواب تو پادشاه کجا یاد پاسبان آری
5 ز حسن روی تو بر دین خلق میترسم که بدعتی که نبودهست در جهان آری
6 کس از کناری در روی تو نگه نکند که عاقبت نه به شوخیش در میان آری
7 ز چشم مست تو واجب کند که هشیاران حذر کنند ولی تاختن نهان آری
8 جواب تلخ چه داری بگوی و باک مدار که شهد محض بود چون تو بر دهان آری
9 و گر به خنده درآیی چه جای مرهم ریش که ممکن است که در جسم مرده جان آری
10 یکی لطیفه ز من بشنو ای که در آفاق سفر کنی و لطایف ز بحر و کان آری
11 گرت بدایع سعدی نباشد اندر بار به پیش اهل و قرابت چه ارمغان آری