1 گر راه روی راه برت بگشایند ور نیست شوی به هستیت بگرایند
2 ور پست شوی، نگنجی در عالم وانگاه ترابی تو به تو بنمایند
1 آن غلامک را چو دید اهل ذکا آن دگر را کرد اشارت که بیا
2 کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست جد گود فرزندکم تحقیر نیست
1 چونک صوفی بر نشست و شد روان رو در افتادن گرفت او هر زمان
2 هر زمانش خلق بر میداشتند جمله رنجورش همیپنداشتند
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو