اگر به مجلس قاضی نموده‌اند از اوحدی مراغه‌ای غزل 476

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اگر به مجلس قاضی نموده‌اند که: مستم

1 اگر به مجلس قاضی نموده‌اند که: مستم مرا ازان چه تفاوت؟ که رند بودم و هستم

2 مرا چه سود ملامت؟ به یاد بادهٔ روشن که پند کس ننیوشم کنون که توبه شکستم

3 اگر چه گوشه گرفتم ز خلق و روی نهفتم گمان مبر که ز دام تو شوخ دیده برستم

4 گمان مبر که بدوزم نظر ز روی تو هرگز که من چو صنع ببینم خدای را بپرستم

5 شکایت تو به دیوار می‌کنم به ضرورت چو اعتماد ندارم که: قاصدی بفرستم

6 دلم تعلق اگر با دهان تنگ تو دارد روا بود که بگویم که: دل به هیچ ببستم

7 دل ببردی و جانم در اوفتاد به آتش کناره کردی و من در میان خاک نشستم

8 هزار بار دلم را شکسته‌ای به جفاها که هیچ بار نگفتی: دل که بود؟ که خستم

9 چو محتسب پی رندان رود ز بهر ملامت مکن حمایت من پیش او، که صوفی و مستم

10 ستمگرا، چه بر آید ز دست من که نبردی؟ قرار و صبر و دل و دین و هر چه بود به دستم

11 به اوحدی دل من پای بند بود همیشه ترا بدیدم و از بند او تمام برستم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر