- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر خرند زعشاق جان سوخته را روان بدوست برم این روان سوخته را
2 کشد چو شعله زحرف فراق دوست نفس کشم بکام خموشی زبان سوخته را
3 زآتش دل من حرف در دهن سوزد کسی چگونه بفهمد بیان سوخته را
4 خبر ببر ببر دلبر ای صبا و بگوی سزد که رحم کنی عاشقان سوخته را
5 بگو زسوختگان آتشین رخان پرسند ترا چه شد که نپرسی فلان سوخته را
6 زهم بپاش صبا قالبم بپاش افکن مهل که دفن کنند استخوان سوخته را
7 بسوخت زآتش عشقش تنم طبیب برو دوا چگونه توان خستگان سوخته را
8 فتاد آتش عشقش بدل زمن کم شد کجا روم زکه پرسم نشان سوخته را
9 حدیث سوختگانست بهرخامان حیف خبر کنید زمن همدمان سوخته را
10 دهان و کام و زبان سوخت زاولین سخنش بگو به فیض به بندد دهان سوخته را