1 گر جهان فتنه گیرد از چپ و راست و آتش و صعقه پیش و پس باشد
2 تو پریشان نکردهای کس را چه پریشانیت ز کس باشد؟
3 خونیان را بود ز شحنه هراس شبروان را غم از عسس باشد
4 راستی پیشه گیر و ایمن باش که رهانندهٔ تو بس باشد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بی تو حرام است به خلوت نشست حیف بود در به چنین روی بست
2 دامن دولت چو به دست اوفتاد گر بهلی بازنیاید به دست
1 سرو چمن پیش اعتدال تو پست است روی تو بازار آفتاب شکستهست
2 شمع فلک با هزار مشعل انجم پیش وجودت چراغ بازنشستهست
1 هزار سختی اگر بر من آید آسان است که دوستی و ارادت هزار چندان است
2 سفر دراز نباشد به پای طالب دوست که خار دشت محبت گل است و ریحان است
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به