1 گر آب حیات خوشگواری ای خواب امشب بر ما کار نداری ای خواب
2 گر با عدد موی سر تست امشب یکسر نبری و سر نخاری ای خواب
1 گفت امیر المؤمنین با آن جوان که به هنگام نبرد ای پهلوان
2 چون خدو انداختی در روی من نفس جنبید و تبه شد خوی من
1 این چنین ذالنون مصری را فتاد کاندرو شور و جنونی نو بزاد
2 شور چندان شد که تا فوق فلک میرسید از وی جگرها را نمک
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند