- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر به افواج عزم شاهان سواد روم و فرنگ گیرد شکوه درونش هر دو عالم به یک دل جمع تنگگیرد
2 جو شمع کاش از خیال شوکت طبیعت غافل آب گردد که سر فرازد به اوج گردون و راه کام نهنگ گیرد
3 ز مکتب اعتبار دنیا ورق سیهکردن است و رفتن درین خم نیل جامهٔکس به جز سیاهی چه رنگگیرد
4 گهر نیام تا درین محیطم بود به عرض وقار سودا حباب معذور بادسنجم ترازوی من چه سنگ گیرد
5 ز خجلت اعتبار باطل اگرگذشتم ز من چه حاصل کجاست دامن فرصت اینجا که با تو گویم درنگ گیرد
6 ز حرف طاقتگداز لعلت دمی به جرات دچار گردم که همچو یاقوتم آب و آتش عنان پرواز رنگ گیرد
7 به پاس دل ناکجا خورد خون بهار نازیکه ازلطافت حنایدستشسیاهی آرد چو شمع اگر گل بهچنگ گیرد
8 ز چنگ آفت کمین گردون کجا رود کس چه چاره سازد پی رمیدن گم است آنجاک ه راه آهو ، پلنگ گیرد
9 ز تیره طبعان وقت بگسل، مخواه ننگ وبال بز دل ازبنکه بینی نقوش باطل خوشست آیینه زنگگیرد
10 درین جنونزار فتنه سامان، به شعله کاران کذب و بهتان مجوش چندان که عالمی را نفس به دود تفنگ گیرد
11 مدم به طبع درشت ظالم فسون تاثیر مهربیدل هزار آتش نفس گدازد که آب خشکی ز سنگ گیرد