-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر بیابی عارفی صاحبدلی خدمت او کن که گردی مقبلی
2 خدمت صاحبدلان می کن به جان تا بیابی منصب اهل دلان
3 خدمت این طایفه مردانه کن جان فدای خدمت جانانه کن
4 سر بنه بر پای مردان خدا تا چو ما سرور شوی در دو سرا
5 ترک این دنیی کن و عقبی بمان تا فدای تو شود هم این و آن
6 غیر محبوب از دل خود دور کن بگذر از ظلمت هوای نور کن
7 بعد از آن بگذر ز نور ای نور چشم تا ببینی نور او منظور چشم
8 چیست عالم نزد یاران سایه اش سایه را مان و ببین همسایه اش
9 در نظر آئینهٔ گیتی نما می نماید نور چشم ما به ما
10 او یکی و اعتبارش صد هزار ز اعتبارات آن یکی شد صد هزار
11 در صد آئینه یکی پیدا شده آن یکی با هر یکی پیدا شده
12 او یکی و اعتباراتش بسی نیک دریاب و مگو با هر کسی