1 گر دل به فریب نفست از پا برود مگذار که نیم گام از جا برود
2 با مسکنت تو گر نمی سازد نفس پیش قدمش کفش بنه تا برود
1 ز شهر دوست میآیم پیام عشق بر لبها به تلقینی کنم آزاد طفلان را ز مکتبها
2 بگو منصور از زندان اناالحق گو برون آید که دین عشق ظاهر گشت و باطل ساخت مذهبها
1 چند از مؤذن بشنوم توحید شرکآمیز را کو عشق تا یک سو نهم شرع خلافانگیز را
2 ذکر شب و ورد سحر نی حال بخشد نی اثر خواهم به زناری دهم تسبیح دستآویز را
1 غبار از دل به مژگان روبم و بینم نشانش را به آب دیده شویم خاک و جویم آستانش را
2 ز مستیهای شوق آن بلبل شوریدهاحوالم که نشناسد اگر صدبار بیند آشیانش را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به