1 گر فلک سازد جدا زان گوهر یکتا مرا چون صدف گردد کف افسوس سرتاپا مرا
2 ترسم آن آتش که از عشق تو سوزد بر سرم رفته رفته افکند مانند شمع از پا مرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 رفتند همرهان و تو در فکر منزلی آه این چه غفلتست دریغا که غافلی
2 از دود آه سوختگان باش برحذر اندیشه کن مباد نهی داغ بر دلی
1 دلی دارم که دارد اضطرابی چو آن ماهی که دور افتد ز آبی
2 کبابم دل شرابم خون دل بس نمی خواهم شرابی و کبابی
1 در حلقه خوبان چو تو یک عربده جو نیست افسوس که چون روی تو خوی تو نکونیست
2 خم در قدحم ریز که در میکده عشق سیرابی ما تشنه لبان کار سبو نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به