- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر درین قحط سرایت نکند نان مددی نه جسد رنگ نموگیرد و نی جان مددی
2 سرسری نگذری ای بیخبر از عقدهٔ دل گر ز ناخن نشود کار به دندان مددی
3 ای غنی تا اثر انجم و افلاک بجاست کس نمیخواهد از اقبال تو چندان مددی
4 در قناعت همه اسباب به زیر قدم است مور این دشت نخواهد ز سلپمان مددی
5 اینقدر باز نگردد در تشویش سوال ازکریمان نرسد گر به گدایان مددی
6 صحبت بیخردان آفت روحانی بود آه اگر نوح نمیدید ز توفان مددی
7 حیف از آن بیخبری چندکه با قدرت جاه خاک گشتند و نکردند به یاران مددی
8 فصل بیحاصلی اشک تریها دارد سنگ شد ابر اگر کرد به نیسان مددی
9 اشک بیرونقی بخت سیه نپسندید داشت این شام هم از فیض چراغان مددی
10 گل این باغ جنون حوصلهای میخواهد بیدل از چاک ضرور است به دامان مددی