1 گر ابر به جود خویشتن را چو تو خواند فراش تو بود او همیگرد نشاند
2 هر چند بسی گهر پراکند و فشاند آخر گهرش نماند و بیکار بماند
1 آفتاب اندر شرف شد بر جهان فرمانروا کرد دیگرگون زمین و کرد دیگرسان هوا
2 داد فرمان تا کند در باغ نقاشی سحاب کرد یاری تا کند در راغ عَطّاری صبا
1 ای زمین را رای تو چون آسمان را آفتاب عزم تو عزم درست و رای تو رای صواب
2 شهریار شهرگیری پادشاه ملک بخش خسرو معجز فتوحی داور مالک رقاب
1 خداوندی که تاج دین و دنیاست بهدولت دین و دنیا را بیاراست
2 از آن تاجی است در دنیا و در دین که انعلا مرکب او تاج جوزاست