1 گر شمع را ز شعله رهائی است آرزو آتش چرا به خرمن پروانه میزند
2 سرمست، ای کبوترک ساده دل، مپر در تیه آز، راه تو را دانه میزند
1 تا بکی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر ریختن از بهر نان از چهر آب ای رنجبر
2 زینهمه خواری که بینی زافتاب و خاک و باد چیست مزدت جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر
1 کودکی در بر، قبائی سرخ داشت روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت
2 همچو جان نیکو نگه میداشتش بهتر از لوزینه میپنداشتش
1 همی با عقل در چون و چرائی همی پوینده در راه خطائی
2 همی کار تو کار ناستوده است همی کردار بد را میستائی