1 گر شمع را ز شعله رهائی است آرزو آتش چرا به خرمن پروانه میزند
2 سرمست، ای کبوترک ساده دل، مپر در تیه آز، راه تو را دانه میزند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 شنیدستم که وقت برگریزان شد از باد خزان، برگی گریزان
2 میان شاخهها خود را نهان داشت رخ از تقدیر، پنهان چون توان داشت
1 گردون نرهد ز تند رفتاری گیتی ننهد ز سر سیهکاری
2 از گرگ چه آمدست جز گرگی وز مار چه خاستست جز ماری
1 حاصل عمر تو افسوس شد و حرمان عیب خود را مکن ایدوست ز خود پنهان
2 وقت ضایع نکند هیچ هنرپیشه جفت باطل نشود هیچ حقیقت دان
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به