اگر آن طایرِ قدسی ز دَرَم بازآید
- 1
- 2
- 3
- 4
- 5
- 6
- 7
- 8
1 اگر آن طایرِ قدسی ز دَرَم بازآید عمرِ بگذشته به پیرانه سرم بازآید
2 دارم امّید بر این اشکِ چو باران که دگر برقِ دولت که بِرَفت از نظرم بازآید
3 آن که تاجِ سرِ من خاکِ کفِ پایش بود از خدا می‌طلبم تا به سرم بازآید
4 خواهم اندر عقبش رفت به یاران عزیز شخصم ار بازنیاید خبرم بازآید
5 گر نثارِ قدمِ یارِ گرامی نکنم گوهرِ جان به چه کار دگرم بازآید؟
6 کوسِ نو دولتی از بامِ سعادت بزنم گر ببینم که مَهِ نوسفرم بازآید
7 مانِعَش غلغلِ چنگ است و شکرخوابِ صَبوح ور نه گر بشنود آهِ سحرم بازآید
8 آرزومندِ رخِ شاهِ چو ماهم حافظ همتی تا به سلامت ز درم بازآید
معنی شعر:
منتظر رسیدن عزیز سفر کرده ای هستی و نگران و آشفته می.باشی دل خوش دار و شاد باش که به زودی به وصال یار خواهی رسید صبور و شکیبا باش و خدا را شکر گوی که او صابرین و شاکرین را دوست میدارد