1 گر چنین اشکم ز شرم پرگناهی میرود همچو ابر از نامهام رنگ سیاهی میرود
2 بیجمالت جز هلاک خود ندارم در نظر مرگ میبیند چو آب از چشم ماهی میرود
3 سعی قاتل را تلافی مشکل است از بسملم تا به عذر آیم زمان عذرخواهی میرود
4 لنگر جمعیت دل در شکست آرزوست موج چون ساکن شد ازکشتی تباهی میرود
5 از هوسهای سری بگذر که در انجام کار شمع این محفل به داغ بیکلاهی میرود
6 گیر و دار اوج دولتها غباری بیش نیست بر هوا چون گردباد اورنگ شاهی میرود
7 تیرهبختی هم شبستان چراغان وفاست داغ تا روشن شود زیر سیاهی میرود
8 کیست گردد منکر گل کردن اسرار عشق رنگها اینجا به سامان گواهی میرود
9 ای نفس پیش از هوا گشتن خروشی ساز کن فرصت عرض قیامت دستگاهی میرود
10 شمع تصویرم، مپرس از درد و داغ حسرتم اشک من عمریست ناگردیده راهی میرود
11 بیدل انجام تماشا محو حیرت گشتن است این همه سعی نگه تا بینگاهی میرود