- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چنین جوشاند آثار دویی ننگش ز دل دیدن آیینه خواهدکرد دلتنگش ز دل
2 آدمی را تا نفس باقیست باید سوختن پاس مطلب آتشی دادهست در چنگش ز دل
3 ناتوانی هر کرا چون نی دلیل جستجو است تا به لب صد نردبان میبندد آهنگش ز دل
4 دقتی دارد خرام کاروان زندگی چون نفس باید شمردن گام و فرسنگش ز دل
5 نالهواری گل کند کاش از چکیدنهای اشک میزنم این شیشه هم عمریست بر سنگش ز دل
6 طینت آیینه و خاصیت زاهد یکی است تاکجاها صافی ظاهر برد زنگش ز دل
7 خامی فطرت دل ما را به داغ وهم سوخت ای خدا آتش فتد در عالم ننگش ز دل
8 غنچهٔ ما بر تغافل تا کجا چیند بساط میرسد آواز پای رفتن رنگش ز دل
9 در طلسم ما و من جهد نفس خون خوردنست بر نمیآرد چه سازد وحشت لنگش ز دل
10 شوخی طاووس اینگلشن برون بیضه نیست آسمان برمیکشد عمریست نیرنگش ز دل
11 با خرد گفتم درین محفل که دارد عافیت گفت آن سازی که نتوان یافت آهنگش ز دل
12 لیلی آزاد و این نُه خیمه دام وهم کیست از فضولی اینقدر من کردهام تنگش ز دل
13 چون نفس بیدل چه خواهد جز فغان برداشتن آن ترازویی که باشد در نظر سنگش ز دل