گر چنین بالد ز طوف دامنت از بیدل دهلوی غزل 254

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما

1 گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما بر سر ما سایه خواهدکرد سرتا پای ما

2 بی‌نفس در ظلمت‌آباد عدم خوابیده‌ایم شانه زن‌گیسو، سحر انشاکن از شبهای‌ما

3 جهد ما مصروف‌یک سیرگریبان است وبس غیر این‌گرداب موجی نیست در دریای ما

4 برتن ما هیچ نتوان دوخت جزآزادگی گرهمه سوزن دمد چون سروازاعضای ما

5 ماجرای بوی‌گل نشنیده می‌باید شنید ای هوس‌تن زن‌، زبان‌غنچه است انشای ما

6 رنگی ازگلزار بیرنگی برون جوشیده‌ایم از خرابات پری می می‌کشد مینای ما

7 یار در آغوش و سیرکعبه و دیر آرزوست ناکجا رفته‌ست از خود شوق بی‌پروای ما

8 سعی‌همت را ز بی‌مغزان چه‌مقدار آفت‌است هرکه راگردید سر، برلغزشی زد پای ما

9 دل مصفاکن‌، سراز وستعگه مشرب برآر آینه‌صیقل زدن‌سیری‌ست درصحرای ما

10 ششجهت‌هنگامهٔ امکان ز نفی ماپر است رفتن از خود ناکجا خالی نماید جای ما

11 یک نفس بیدل سری باید نیاز جیب‌کرد غیر مجنون نیست‌کس در خیمهٔ لیلای ما

عکس نوشته
کامنت
comment