-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر چنین بالد ز طوف دامنت اجزای ما بر سر ما سایه خواهدکرد سرتا پای ما
2 بینفس در ظلمتآباد عدم خوابیدهایم شانه زنگیسو، سحر انشاکن از شبهایما
3 جهد ما مصروفیک سیرگریبان است وبس غیر اینگرداب موجی نیست در دریای ما
4 برتن ما هیچ نتوان دوخت جزآزادگی گرهمه سوزن دمد چون سروازاعضای ما
5 ماجرای بویگل نشنیده میباید شنید ای هوستن زن، زبانغنچه است انشای ما
6 رنگی ازگلزار بیرنگی برون جوشیدهایم از خرابات پری می میکشد مینای ما
7 یار در آغوش و سیرکعبه و دیر آرزوست ناکجا رفتهست از خود شوق بیپروای ما
8 سعیهمت را ز بیمغزان چهمقدار آفتاست هرکه راگردید سر، برلغزشی زد پای ما
9 دل مصفاکن، سراز وستعگه مشرب برآر آینهصیقل زدنسیریست درصحرای ما
10 ششجهتهنگامهٔ امکان ز نفی ماپر است رفتن از خود ناکجا خالی نماید جای ما
11 یک نفس بیدل سری باید نیاز جیبکرد غیر مجنون نیستکس در خیمهٔ لیلای ما