-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر نسیم صبا زلف او برافشاند هزار جان مقیّد ز بند برهاند
2 منش ببینم و از دور رخ نهم بر خاک مرا ببیند و از دور رخ بگرداند
3 قد خمیده خود را همی کنم سجده از آن جهت که به ابروی دوست می ماند
4 اگر مراد تو جان است کار جان سهل است چه حاجت است که چشمت به زور بستاند
5 ز زلف خویش نسیمی فرست عاشق را که بی حدیث به بوی تو جان برافشاند
6 بساز چاره بیچارگان خود امروز که کار وعده فردا کسی نمی داند
7 خیال لعل تو در دل نهفته نتوان داشت که آبگینه کجا رنگ می بپوشاند
8 ز روی دوست صبوری نمی توانم کرد چرا که تشنه صبوری ز آب نتواند
9 کنون که کار من خسته از دوا بگذشت بگو طبیب مرا تا قدم نرنجاند
10 جلال اگر نفسی پیش بخت بنشیند بسی گناه که بر بخت خویش بنشاند