- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر ماه من برافکند از رخ نقاب را برقع فروهلد به جمال آفتاب را
2 گویی دو چشم جادوی عابدفریب او بر چشم من به سحر ببستند خواب را
3 اول نظر ز دست برفتم عنان عقل وان را که عقل رفت چه داند صواب را
4 گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق بیحاصل است خوردن مستسقی آب را
5 دعوی درست نیست گر از دست نازنین چون شربت شکر نخوری زهر ناب را
6 عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را
7 آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز تا پادشه خراج نخواهد خراب را
8 قوم از شراب مست و ز منظور بینصیب من مست از او چنان که نخواهم شراب را
9 سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق تیر نظر بیفکند افراسیاب را