1 اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد ز خواب هجر چشم دل به روی یار برخیزد
2 تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان به آسانی ولی از بند عشق او دلم دشوار برخیزد
3 به سر سیم طبیبانش فرستیم و به جان تحفه ز سرسام فراق او گر آن بیمار برخیزد
4 سرم بر آستان او ، چوبینی برمدار او را کزان خاک او ندارد سر که بیدیدار برخیزد
5 گلی بیخار میجستم ز باغ وصل او پنهان به قصد من چه دانستم که چندین خار برخیزد؟
6 به روی خود چو در بندم در آمد شد مردم دلم را فتنه و شور از در و دیوار برخیزد
7 اگر زاری کند جانم به عشق او، مرنجانم بنه عذری چو میدانی که عاشقوار برخیزد
8 خود از آیین بدمهران این منزل عجب دارم که بار افتادهای این جا ز زیر بار برخیزد
9 میان این خریداران به دور عنبر زلفش ستم برنافهای باشد که از تاتار برخیزد
10 اگر بر دستبوس او نباشد، اوحدی دستت ز پایش بوسهای بستان، که کار از کار برخیزد