گر ترا هست دلا در ره غم از فضولی بغدادی غزل 234

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

گر ترا هست دلا در ره غم میل رفیق

1 گر ترا هست دلا در ره غم میل رفیق بطلب جام شفق گون که رفیقست شفیق

2 شده ام کم شده رادی سرگردانی هست امید که راهی بنماید توفیق

3 ای که در ساحل راحت ز سبک بارانی دست ما گیر که در سیل سرشکم غریق

4 ره مقصود کسی برد که از سر بگذشت هر که دارد هوس کام جز این نیست طریق

5 نیست در عشق بتان حاصل ما غیر از اشک گهری بهتر ازین نیست درین بحر عمیق

6 واعظا چند کنی بر سر منبر جلوه پستی مایه تقلید نکرده تحقیق

7 دل خونین فضولی بخیال رخ دوست خاتم دست بلا راست نگینی ز عقیق

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر