1 اگر گویندش اندر نار جاوید بخواهی ماند با فرعون و هامان
2 چنان سختش نیاید صاحب جاه که گویندش مرو فردا به دیوان
3 دو بهر از دینش ار معدوم گردد نیاید در ضمیرش هیچ نقصان
4 برآید جانش از محنت به بالا گر از رسمش به زیر آید منی نان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مرا خود با تو چیزی در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست
2 وجودی دارم از مهرت گدازان وجودم رفت و مهرت همچنان هست
1 مجنون عشق را دگر امروز حالت است کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
2 فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کند این را شکیب نیست گر آن را ملالت است
1 پای سرو بوستانی در گل است سرو ما را پای معنی در دل است
2 هر که چشمش بر چنان روی اوفتاد طالعش میمون و فالش مقبل است
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به