اگر خورشید و مه نبود سعادت از سیف فرغانی غزل 13

سیف فرغانی

آثار سیف فرغانی

سیف فرغانی

اگر خورشید و مه نبود سعادت با درویش را

1 اگر خورشید و مه نبود سعادت با درویش را وگر مشک سیه نبود همان حکم است مویش را

2 ز شرق همت عشاق همچون صبح روشن دل چه مطلعهای روحانیست مر خورشید رویش را

3 سزد از عبهر قدسی و از ریحان فردوسی اگر رضوان کند جاروب بهر خاک کویش را

4 مقیم خاک کوی او بیک جو برنمی گیرد بهشت هشت شادروان و نقد چار جویش را

5 کسی کو کم نکرد (دنیا) نیابد در رهش پیشی کسی کو گم نگشت از خود نشاید جست و جویش را

6 گروهی کز غمش چون عود می سوزند جان خود ز هر رنگی که می بینند می جویند بویش را

7 چو حلاج از شراب عشق او شد مست لایعقل نمی کردند هشیاران تحمل های (و) هویش را

8 چو در میدان عشق او نه مرد جست و جو بودم بمن کردند درویشان حوالت گفت و گویش را

9 ز صدر سینه هر ساعت توان دلرا برون کردن ولی نتوان برون کردن ز دل مرآرزویش را

10 ز خون دل روان کردست جویی سیف فرغانی ندانم تا چو سیل این جو چه سنگ آرد سبویش را

عکس نوشته
کامنت
comment