- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر دست رسد روزی در پات سرافشانم هر چند نثارت را لایق نبود جانم
2 پیش گل سیمینت چون شاخ خزان دیده با این همه بی برگی از باد زرافشانم
3 گفتم که بجمعیت چون آب روانم کن بادی که همی داری چون خاک پریشانم؟
4 شکر از تو بدین نعمت ذکریست که کم گویم صبر از تو بدین طاقت کاریست که نتوانم
5 در کار تو از یاران هیچم مددی ناید ای جمله مدد از تو مگذار بدیشانم
6 گر عشق بیک بازی صد جان ببرد از من دست آن منست ای جان چون با تو همی مانم
7 زآن صورت جان پرور یادم دهد ای دلبر هر نقش که می بینم هر حرف که می خوانم
8 چون ابر بسی بودم گریان ز فراق تو ای گل بوصال خود چون غنچه بخندانم
9 شاهین جهانگیری از دام برون رفته با دست نمی آیی چندانت که می خوانم
10 من بلبلم و هرگز زین شهره نوانکند بی برگی شاخ گل خامش بزمستانم
11 من در طلب وصلت چون سیف نیم خاکی ریگم، نتوان کردن سیراب ببارانم