- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر رسد دست من بدامانش میزنم چاک تا گریبانش
2 عمرم اندر غمت بپایان شد شب هجر تو نیست پایانش
3 درد عشق آنقدر نصیبم کن که توانی رسی بدرمانش
4 آنچه با من بزندگی کرده است مرگ من میکند پشیمانش
5 دست و پا جمع کن که میگذرد بسر کشته شهیدانش
6 سر دل فاش کرد دیده از آن که دگر نیست حال کتمانش
7 چون بنائی بکار عالم نیست بکن ای سیل اشک بنیانش
8 هر که از کاسه سر جم خورد باده، سازد جهان نمایانش
9 ساغر می بگردش آر که چرخ نیست مستحکم عهد و پیمانش