1 گر دل ز شرر زدوده باشم خود را ور بر دم تیغ سوده باشم خود را
2 حاشا که ز تو ربوده باشم خود را با خوی تو آزموده باشم خود را
1 آن که بی پرده به صد داغ نمایانم سوخت دیده پوشید و گمان کرد که پنهانم سوخت
2 نه بدر جسته شرار و نه بجا مانده رماد سوختم لیک ندانم به چه عنوانم سوخت
1 شکست رنگ تا رسوا نسازد بی قراران را جگر خونست از بیم نگاهت رازداران را
2 ز پیکان های ناوک در دل گرمم نشان نبود به ریگستان چه جویی قطره های آب باران را؟
1 ای روی تو به جلوه درآورده رنگ را نقش تو تازه کرد بساط فرنگ را
2 از ناله خیزی دل سخت تو در تبم در عطسه شرر مفگن مغز سنگ را