1 من اگر پرغم اگر شادانم عاشق دولت آن سلطانم
2 تا که خاک قدمش تاج من است اگرم تاج دهی نستانم
3 تا لب قند خوشش پندم داد قند روید بن هر دندانم
4 گلم ار چند که خارم در پاست یوسفم گر چه در این زندانم
5 هر کی یعقوب من است او را من مونس زاویه احزانم
6 در وصال شب او همچو نیم قند می نوشم و در افغانم
7 پای من گر چه در این گل ماندهست نه که من سرو چنین بستانم
8 ز جهان گر پنهانم چه عجب که نهان باشد جان من جانم
9 گر چه پرخارم سر تا به قدم کوری خار چو گل خندانم
10 بودهام مؤمن توحید کنون مؤمنان را پس از این ایمانم
11 سایه شخصم و اندازه او قامتش چند بود چندانم
12 هر کی او سایه ندارد چو فلک او بداند که ز خورشیدانم
13 قیمتم نبود هر چند زرم که به بازار نیم در کانم
14 من درون دل این سنگ دلان چون زر و خاک به کان یک سانم
15 چونک از کان جهان بازرهم زان سوی کون و مکان من دانم