اگر شادم از غم رهایی از اسیر شهرستانی غزل 748

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اگر شادم از غم رهایی ندارم

1 اگر شادم از غم رهایی ندارم سر و برگ آشفته رایی ندارم

2 دل آیینه خو بود دورش فکندم ندارم سر خودنمایی ندارم

3 شکستی نمودم درست از شکستی تمنایی از مومیایی ندارم

4 جنون گر نیم چون فلاطون نگشتم خردگر نیم چون رسایی ندارم

5 همه دعوی دانش از سر فکندم ترازوی جهل آزمایی ندارم

6 به نام آشنایند بیگانه ای چند بگویم به کس آشنایی ندارم

7 اسیر از دلش مهربانی ندیدم به این جذبه آهن ربایی ندارم

عکس نوشته
کامنت
comment