- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر پریشان حالم او داند لسان حال را ورچو سوسن لالم او داند زبان لال را
2 گرچه بامت بس بلند و بی پر و بالیم ما همتی کان شمع رویت سوخت پر و بال را
3 ای امیر کاروان کاندیشهٔ ما نبودت یک نظر هم میرسد افتاده در دنبال را
4 سنگی از طفلی نیامد بر سر ما در جنون چرخ در دوران ما افسرده کرد اطفال را
5 نغمهام زاری دل شربم ز خوناب جگر بین ببزم کامرانی بادهٔ قوال را
6 عمر بگذشت و نگاهی بر من مسکین نکرد جان من آخر نه انجامی بود اهمال را
7 هرچه پیش آید زیار اسرار نبود شکوهٔ سوی ما نبود گذاری طایر اقبال را