1 گر با تو گهی نظر کنم پنهانی لازم نبود که طبع خود رنجانی
2 من بودم و دیدنی چو این هم منع است آن نیز به یاران دگر ارزانی
1 تاب رخ او مهر جهانتاب ندارد جز زلف کسی پیش رخش تاب ندارد
2 خواب آورد افسانه و افسانهٔ عاشق هر کس که کند گوش دگر خواب ندارد
1 نرخ بالا کن متاع غمزهٔ غماز را شیوه را بشناس قیمت، قدر مشکن ناز را
2 پیش تو من کم ز اغیارم و گرنه فرق هست مردم بیامتیاز و عاشق ممتاز را
1 جانان نظری کو ز وفا داشت ندارد لطفی که از این پیش به ما داشت ندارد
2 رحمی که به این غمزدهاش بود نماندست لطفی که به این بی سرو پا داشت ندارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به