1 گر دل طلبم در خم مویت بینم ور جان طلبم بر سر کویت بینم
2 از غایت تشنگی اگر آب خورم در آب همه خیال رویت بینم
1 از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان مطهر از دغل
2 در غزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری بر آورد و شتافت
1 بود شیخی دایما او وامدار از جوامردی که بود آن نامدار
2 ده هزاران وام کردی از مهان خرج کردی بر فقیران جهان
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو