گر ز من جان طلبد دوست، از اوحدی مراغه‌ای غزل 575

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم

1 گر ز من جان طلبد دوست، روانی بدهم پیش جانان نبود حیف؟ که جانی بدهم

2 غلطم، چیست سر و جان و دل و دین و درم؟ زشت باشد که چنین‌ها به چنانی بدهم

3 دل تنگم، که ازین پیش به هر کس رفتی بعد ازینش به چنان تنگ دهانی بدهم

4 جان، که نقدست، بدو بخشم، اگر صبر کند از برای دل گم گشته ضمانی بدهم

5 ای که از دست بدادی به سر موی مرا کافرم، گر سر مویت به جهانی بدهم

6 اگر آن غمزه و ابرو بفروشی روزی هر چه دارم به چنان تیر و کمانی بدهم

7 اوحدی در هوس آن دهن تنگ بسوخت وز دهانش نتوانم که نشانی بدهم

عکس نوشته
کامنت
comment