-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر بگویم به تو ای مه که چه زیبندهٔ نازی رخ بر افروزی و از عشوه و نازم بگدازی
2 گر بدانی که چه خوبست خطت بر ورق گل یکنفس آینه از پیش نظر دور نسازی
3 کشته و مرده ی آنم که برعنایی و شوخی نرگس از سرمه سیه سازی و سنبل بطرازی
4 آفتابی و منت ذره ی خورشید پرستم آه اگر بر سرم آیی ز پی بنده نوازی
5 تا کی از آینه ی همنفسان زنگ زدودن ما در آب و عرق از رشک و تو در خنده ی نازی
6 روز کوتاه حیاتم سیه از هجر وز امید چشم دارم که شب وصل نهد رو به درازی
7 کشته افتاده فغانی ز کمین ساختن تو صید در خون جگر غرق و تو مشغول به بازی