1 گر بی تو به بزم عیش ساغر زده ام صد غوطه به خون دیده تر زده ام
2 مانند سبوی باده مانده است بجای دستی که به هجران تو بر سر زده ام
1 آنان که در طلب به پی دل نمی رسند صد سال اگر روند بمنزل نمی رسند
2 این ظلم دیگرست که صیاد پیشگان یکبار بر جراحت بسمل نمی رسند
1 دو هفته شد که زمن یار سرگران دارد بطاقتی که ندارم مگر گمان دارد
2 نگاه گرم برویت که می تواند کرد چنین که روی ترا شرم در میان دارد
1 قسمتم گرمی بازار نگردد هرگز کس خریدار من زار نگردد هرگز
2 ای خوش آن می که چو هشیار کشد ز آن گردد آنچنان مست که هشیار نگردد هرگز