1 اگر دانم که عشقت گرمتر خواهد تب خود را نسازم آشنای استجابت یارب خود را
2 دو عالم مطلب از یاد دو عالم می رود فریاد اگر آرم به یاد خویش ترک مطلب خود را
3 زهر صبح دلم خورشید عالمتاب می تابد به دست تیره روزی داده ام تا کوکب خود را
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عشق ساغر داده شوق تشنه دیدار مرا خواب آسایش نبیند چشم بیدار مرا
2 هر نفس از ساغر اشکم بهاری تر دماغ خوی او برخود شگون دانسته آزار مرا
1 گر دلم پنهان نسازد در غبار آیینه را شعله از خجلت گدازد چون شرار آیینه را
2 پاکتر آید برون دلهای روشن از گداز نیست خاکستر بسوزی گر هزار آیینه را
1 مست تو جلوه گر دهد جام جهان نمای را آینه جنون کند عقل برهنه پای را
2 گوش ترانه سنج را مجمر بزم دل کند ذکر تو نغمه گر شود مطرب خوشنوای را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به