اگر دانستمی آیین آن زلف پریشان از غبار همدانی غزل 1

غبار همدانی

آثار غبار همدانی

غبار همدانی

اگر دانستمی آیین آن زلف پریشان را

1 اگر دانستمی آیین آن زلف پریشان را ز پا بگشودمی یکباره قید کفر و ایمان را

2 ز سرگردانی دل پی بدان زلف سیه بردم که چون بیننده گویی دید غلطان یافت چوگان را

3 حدیث توبه زاهد با خمار آلودگان کم گو که بس بستند و نتوانند محکم داشت پیمان را

4 زنزدیکی نگار خویش را در بر نمی بینم نبیند در درون دیده مردم چشم انسان را

5 دل بلبل ز بال افشانی مرغ سحر خون شد که میدانست توام صبح وصل و شام هجران را

6 تو سیرابی، ترا امواج دریا وحشت افزاید درون تشنه داند لذت طغیان طوفان را

7 خریداران تهی دستند زآن ترسم که نیکویان متاع حسن برچینند و بربندند دکّان را

8 غبار از عشق دارد گنجی اندر دل نهان ساقی خرابش ساز تا پیدا کند آن گنج پنهان را

عکس نوشته
کامنت
comment