1 اگرم ز بی نیازی همه خوار و زار دارد چه غم آنگل دورو را که چو من هزار دارد
2 ز غمت سینه این آه از آن نهفته دارم که مرا ز بی چراغی بسر مزار دارد
1 بهای قند چه داند که در جهان چند است کسی که همدم آن پسته شکر خند است
2 بیا که جای تو خالی است در حوالی چشم اگر بگریه من خاطر تو خورسند است
1 شد چو از زندان فرعونی ملول یوسف مه پیکر آل رسول
2 گرگ دهر از خون خوبان سیر شد دور گردون نادم از تقصیر شد
1 ای درخور تاج بخشی دست خدا وی هستی تو آئینۀ هست خدا
2 در کونمکان نیست بجز دست تو دست بگشای گره ز کارم ای دست خدا