1 اگرم ز بی نیازی همه خوار و زار دارد چه غم آنگل دورو را که چو من هزار دارد
2 ز غمت سینه این آه از آن نهفته دارم که مرا ز بی چراغی بسر مزار دارد
1 ایتدی غم طغیان سرور قلب ناشادیم اویان اود دو توب جلم چخوب قلا که فریادم اویان
2 آچیلوب قان چشمه ساری آلدی دور چشممی اولدی سیل اویناقی کنج محنت آبادیم اویان
1 زلف سرکش بین که پروای پریشانیش نیست میدهد دلها بباد و چین به پیشانیش نیست
2 گشت زارم ای مسلمانان بفریادم رسید چشم کافر دل که بوئی از مسلمانیش نیست
1 روزیکه به پرده جز تو ای تو نبود درخلوت قدس کس بجای تو نبود
2 منظور حق از آینه پردازی صنع جز جلوۀ روی حق نمای تو نبود