- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر هوشم کند چون شانه در زلفش شبیخون را به یک مو بسته گردم سرنوشت بخت واژون را
2 به جز وحشت نباشد هیچ سرمشق خط عاشق سیه از چشم آهو کن سواد لوح مجنون را!
3 نگردد جوهری همسنگ میزان سرشک من که از یاقوت میباشد گرانی اشک گلگون را
4 ز بیتابی ندارد یک قلم تاب دماغ خط به مو باید نوشتن از میانش حرف مضمون را!
5 به میدان شهادت گر شهید او نهای لیکن به خون رنگین نما همچون شفق دامان گردون را!
6 صفا از عشق خواهی از درشتی سوی نرمی شو تصرف نیست در پیراهن فولاد صابون را!
7 نباشد در مریض عشق غیر از وصل معجونی که ره در نبض عاشق نیست انگشت فلاطون را!
8 کمالت هر قدر گر بیش باشد بخت کم باشد بود قدر تنزل از ترقی بید مجنون را
9 بلند و پست ما را مانع جولان نمیگردد که نبود امتیازی پیش عاشق کوه و هامون را!
10 چو شبنم در هوای مهر او سودای همت کن که در بازار امکان نیست قدری فطرت دون را!
11 نهای آگه تو از ساز بم و زیر فنا هرگز که نشنیدی صدای طشت کاف و کاسه نون را!
12 خوشا طغرل ازین یک مصرع بحر سخن بیدل به چون و چند نتوان حکم کردن صنع بیچون را!