گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم از سعدی شیرازی غزل 411

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم

1 گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم اول کسی که لاف محبت زند منم

2 گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست گو سر قبول کن که به پایش درافکنم

3 امکان دیده بستنم از روی دوست نیست اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم

4 آورده‌اند صحبت خوبان که آتش است بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم

5 من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد در قید او که یاد نیاید نشیمنم

6 دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم برگیرم آستین برود تا به دامنم

7 گر پیرهن به در کنم از شخص ناتوان بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم

8 شرط است احتمال جفاهای دشمنان چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم

9 دردی نبوده را چه تفاوت کند که من بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم

10 بر تخت جم پدید نیاید شب دراز من دانم این حدیث که در چاه بیژنم

11 گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن مشکل توانم و نتوانم که نشکنم

عکس نوشته
کامنت
comment