اگر بر خود نمی بالد ز غارت از غالب دهلوی غزل 252

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

اگر بر خود نمی بالد ز غارت کردن هوشم

1 اگر بر خود نمی بالد ز غارت کردن هوشم مر او را از چه دشوارست گنجیدن در آغوشم؟

2 نیم در بند آزادی ملامت شیوه ها دارد شنیدم جامه رندان ترا عیبست می پوشم

3 نیرزم هیچ چون لفظ مکرر ضایعم ضایع مگر کزلک کشد دست نوازش بر بر و دوشم

4 خدایا زندگی تلخ ست گر خود نقل و می نبود دلی ده کز گداز خویش گردد چشمه نوشم

5 مرنج از وعده وصلی که با من در میان آری که خواهد شد به ذوق وعده ای دیگر فراموشم

6 گر امشب میرم و در هفت دوزخ سرنگون غلتم همان دانم که غرق لذت بی تابی دوشم

7 بخندم بر بهار و روستایی شیوه شمشادش ز گل چینان طرز جلوه سرو قبا پوشم

8 بهار گلشن کوی توام مسپار در خاکم چراغ بزم نیرنگ توام مپسند خاموشم

9 ادای می به ساغر کردنت نازم زهی ساقی بیفشان جرعه بر خاک و ز من بگذر که مدهوشم

10 مرنج از من اگر نبود کلامم را صفا غالب خمستان غبارم سر به سر دردی‌ست سر جوشم

عکس نوشته
کامنت
comment