- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر همه در سنگ بود آتش جدایی دید و سوخت وقت آنکس خوش که از مرکز جدا گردید و سوخت
2 دی من و دلدار ربط آب وگوهر داشتیم این زمان باید ز قاصد نام او پرسید و سوخت
3 خاک عاشق جامهٔ احرام صد دردسر است برهمن زین داغ صندل برجبین مالید و سوخت
4 ازتب و تاب سپند این بساط آگه نیام اینقدر دانم که در یاد کسی نالید و سوخت
5 حلقهٔ صحبت دماغ شعلهٔ جواله داشت تا به خود پیچید تامل رنگگردانید و سوخت
6 دوزخی نقد است وضع خودسری هشیار باش شمع اینجا یک رگ گردن به خود بالید و سوخت
7 انفعال عالم بیحاصلی برق است و بس چون نفس خلقی دکان سعی بیجا چید و سوخت
8 شبنم از خورشید تابان صرفه نتوانست برد عالمی آیینه با رویت مقابل دید و سوخت
9 وصف لعلت از سخن پرداخت افکار مرا بال موجی داشتم در گوهر آرامید و سوخت
10 برده بودم تا سر مژگان نگاه حسرتی یاد خویت کرد جرأت آتش اندیشید و سوخت
11 نخل من زین باغ حرمان نوبر رنگی نکرد چون چنار آخر کف دستی به هم سایید و سوخت
12 اینقدر کز گرم و سرد دهر داغ عبرتم شعله را باید به حالم تا ابد لرزید وسوخت
13 دوستان آخر هوای باغ امکانم نساخت همچو داغ لاله دربرگ گلم پیچید و سوخت
14 از جنون جولانی تحقیق این بیدل مپرس شعلهٔ جوالهای بر گرد خود گردید و سوخت